سایت خبری واکیکی
سایت خبری واکیکی
    حساب کاربری
    سبد خرید ( 0 )
      مبلغ قابل پرداخت
      مشاهده سبد خرید
      خاطرات محمود فروغی؛ قسمت بیست و دو: امیرعباس هویدا و اسدالله علم خیلی به شاه وفادار بودند

      خاطرات محمود فروغی؛ قسمت بیست و دو: امیرعباس هویدا و اسدالله علم خیلی به شاه وفادار بودند

      سایت خبری واکیکی

      1404/05/14
      خاطرات محمود فروغی؛ قسمت بیست و دو: امیرعباس هویدا و اسدالله علم خیلی به شاه وفادار بودند

      سرویس تاریخ «انتخاب»: محمود فروغی فرزند محمدعلی فروغی نخست وزیر دوران پهلوی بود. وی فارغ التحصیل دانشکدهٔ حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه تهران و از کارمندان وزارت خارجه بود. او در دوران خدمت خود سرکنسول ایران در نیویورک، سفیر ایران در برزیل و سوئیس و آمریکا و افغانستان، معاون وزارت امور خارجه و کفیل وزارت امور خارجه بود.

      سؤال: با آقای علم آشنایی داشتید؟ صمیمی بودید؟

      جواب: من با آقای علم خیلی آشنایی داشتم. ایشان به اعلیحضرت بسیار وفادار بود، تسلیم محض. یعنی من ایشان را می گذاشتم به حساب یک پیچ و مهره ی صدیق شاه؛ دیگر از این تجاوز نمی کردش. باز هم به سبب نزدیکی به مرکز قدرت، البته قدرت زیادی داشت. برای اینکه هرچه ایشان می گفت، مثل این بود که شاه گفته، چون نزدیک بودند. منتهایش، او یک مسئله را باید درش اذعان کرد. خوب یا بد، قضاوت نمی خواهیم بکنیم؛ حالتش را می خواهیم بگوییم. آن جنبه ی ولایتی، ایلاتی، خان زادگی، یک همچین چیزی هم درش بودش که باز آن خودش یک قیمتی دارد.

      سؤال: چرا؟

      جواب: یک چیزی برایتان بگویم؟ از لحاظ اخلاقی و رفتار با مردم… آخر ببینید، یک گرفتاری بزرگ این اواخر این بودش که اگر شما آدمی آبرومند بودید، یک گرفتاری داشتید، یک دردی داشتید، کی باید مراجعه می کردید؟ اصلاً خجالت می کشیدید پهلوی هر کسی بروید. این، یک حالتی برای خودش داشت. به علت خانوادگی اش، سوابقش، طرز رفتارش با مردم، یک ادب فوق العاده ای داشت که شما توی اینهای دیگر نمی دیدی. خودش را کوچک می کرد، در عین حالی که می دانست خیلی هم قدرت دارد، به سبب بستگی به شاه.

      من وقتی می آمدم از کابل، روی همین حرفی که زدیم که وزارت دربار هم در سیاست خارجی مؤثر بود، معمولاً ایشان را هم می دیدم. می دیدم خیلی کسان می آیند سراغش، از این پیرمرد های قدیمی، تقاضاهایشان، درد دل هایشان… باید گفت که ایشان به درد خیلی ها می رسید. معایب زیاد بود در کار، به سلیقه ی من معایب زیاد بود، ولی به درد خیلی ها می رسیدش.

      سؤال: فکر می کنید مثلاً یک مقداری از مطالب یا حقایق را ایشان به شاه می گفت یا نمی گفت؟

      جواب: می گفتند که می گویم، می گفتند می گویم تا یک اندازه. ولی آخر ببینید، باز هم عرض کردم: ذات ایشان، قدرت ایشان، همه چیز باز بستگی به شاه داشت. ممکن است در مردم بیرجند ایشان ریشه ای داشته، ولی در جامعه ی ایران که ایشان ریشه ای نداشت. چقدر ممکن بود، من پهلوی خودم همین طوری حدس می زنم، چقدر ممکن بود ایشان جرأت کند که مطالب را بگوید؟ چند بار ممکن است بگوید و تشر بشنود و دوباره تکرار بکند؟ گرفتاری ها این جا ها هست.

      سؤال: بعضی ها هستند که می گویند اگر ایشان در اواخر حیاتش زنده بود، شاید می توانست اقلاً برای مدتی رژیم را نگه دارد؟

      جواب: آیا خیال نمی کنید که این را مقایسه می کنند با سالی که در تهران آن اغتشاش شد؟

      سؤال: ۱۵ خرداد؟

      جواب: ۱۵ خرداد؛ که ایشان خب بود و ایستاد، زد و مقاومت کرد. شاید با آن زمان مقایسه می کنند. ممکن است واقعاً حقیقت هم داشته باشد. اگر بود، باز همان طور ایستادگی می کرد. چون در این دوره، واقعاً کسی ایستادگی نکردش. حالا خوب یا بدش را می گذاریم کنار؛ که حق بود ایستادگی می شد یا نمی شد، که یک کار هایی می بایست اصلاً می شد، بعد ایستادگی می شد. یک تمیزکاری هایی می شد، بعد ایستادگی می شد. یکی از اشتباهات، خیال نمی کنید این بود که ما اول تمیز نکردیم، بعد یک آزادی هایی دادیم که بیایند در مجلس؟ شما آن وقت در تهران بودید. آن مطالب گفته بشود؟ اگر پاک کرده بودیم، آن وقت هرچه مطلب می گفتند، راجع به گذشته بود. باز یک چیزی. ولی هرچه می گفتند، راجع به حال بود. ما بیاییم این کثافت را در ملأ عام بگذاریم و در پای تلویزیون و رادیو هم پخشش بکنیم؟ این اصلاً غیر از تحریک ملت، چیز دیگری نداشت.

      سؤال: دکتر اقبال را چطور؟ ایشان را تماسی، چیزی داشتید؟

      جواب: دکتر اقبال را من خب، بله. غالباً می دیدم. به خصوص یک سفری که باز یکی از مسافرت های رسمی که از ایرانی ها آمدند به افغانستان، آقای دکتر اقبال بود که آمدند. ایشان درست نمونه ی صحیح یک… ما به فارسی بهش می گوییم میرزا بنویس، فرنگی ها می گویند بوروکرات. درست نمونه اش این بودش. هرچه استاد ازل گفت، بگو، آن چیزی می گفت که خوشایند باشد. من ایشان را کسی ندیدم که بتواند…

      سؤال: در مقایسه با آقای علم؟

      جواب: من خیلی که از او ضعیف تر دیدمش. نمی دانم، شاید من اشتباه می کنم، ولی خیلی ضعیف تر. جاه و مقامش را بسیار دوست داشت. خیلی دلش می خواست همیشه چسبیده به شاه باشد. توی عکس ها، همه جا اینها باشند. یعنی باز برمی گردم به اینکه تمام حیثیت و اعتبار ایشان، این چسبیدگی به شاه بود. یعنی اینکه ازش می گرفتیم، می شد صفر. دیگر باز به سبب اینکه توی مردم ریشه ای نداشتند ایشان؛ و این گرفتاری را هر حکومت مطلقه ای که به سر کار بیاید، خواهد داشت. سیاستمدار نخواهد داشت، یک عده میرزا بنویس، یک عده مطیع، چاکر جان نثار، غلام جان نثار.

      سؤال: آقای هویدا را که خوب می شناختید؟

      جواب: بله، آقای هویدا را از روزی که آمدند به وزارت خارجه می شناختم.

      سؤال: اولین شغل شان همان جا بود؟

      جواب: بله، در وزارت خارجه بود. یک روز آقای علینقی اسدی، که شوهر خواهر کوچک من است، ایشان را آورد پهلوی من در وزارت خارجه. گفت امروز امیرعباس هویدا آمده وزارت خارجه، من آوردمش، چون تنها نمی خواست بیاید، یک رعبی داشت آن وقت ها وزارت خارجه، آوردمش، دیگر می سپارمش دست شما، مراقبش باشید. ایشان اندیکاتور نویس شد در دفتر وزارتی. من می شناختمش. جوان تحصیل کرده ای بود، خیلی خوش خدمت، خیلی خوش کار، خیلی خوب بود. یک چند صباحی هم سم ایشان بودم تا من مأمور شدم به انگلستان. ولی دائم باهاش ارتباط داشتم.

      سؤال: به نظر شما چه ویژگی خاصی داشت؟

      جواب: باید قبول کرد که کتاب خوان بود، دائم می خواند. حتی در زمان نخست وزیری اش، هیچ وقت از خواندن کتاب، مجله های جدی یا غیرجدی خودداری نمی کرد. راجع به کارهایش هم… خب یک مقداری اش به سلیقه ی من خوب بود، یک مقدار زیادیش نه.

      منبع خبر: پایگاه خبری تحلیلی انتخاب

      ثبت دیدگاه