
محمدرضا بیاتی؛ سرویس سیاست «انتخاب»: وقتی که دونالد ترامپ در 31 ماه می 2017 در توییتی ناتمام از کلمه ی نامفهوم covfefe استفاده کرد و آن توییت به جای انتقال پیامی سیاسی به یک معما یا اثر هنری ناخواسته تبدیل شد، جدای از شوخی ها و تعابیر طنزآمیز، برخی آن را رمزی مخفی یا پیامی کیهانی نامیدند شاید به این دلیل که حسی ناشناخته را وارد جهان سیاست کرد. در واقع درحالی که همگان از رئیس جمهور آمریکا انتظار پیامی دقیق و حساب شده را داشتند او منطق متعارف را شکسته بود، واقعیت را تحریف و هنجارهای دیپلماتیک را معلق، و مخاطبان را به جهانی غیرمنتظره پرتاب کرده بود؛ جایی که کلمات از معانی متداول خود جدا می شوند و واژگانی بیگانه بنظر می رسند.
اما 8 سال بعد، در 28 فوریه 2025، کسی گمان نمی کرد آن دونالدِ نامتعارف در دیدار با ولادمیر زلنسکی، تا آن جا قواعد دیپلماتیک را زیرپا بگذارد که جهان سیاست را در بُهت و حیرت محض فرو ببرد و یکی از جنجالی ترین نشست های تاریخ دیپلماسی معاصر را رقم بزند؛ دیداری درباره ی جنگ اوکراین و روسیه که با مشاجره ای علنی -در برابر رسانه ها و چشمان جهانیان- بی نتیجه به پایان رسید.
فرانسه و آلمان، رفتار آمریکا را با زلنسکی محکوم کردند و خواستار رهبری جدید برای جهان آزاد شدند. روسیه و مجارستان از موضع آمریکا تمجید کردند در حالی که دیگران، مانند رئیس جمهور برزیل، آن دیدار را مضحک و بی احترامی توصیف کردند و دبیر کل ناتو آن را ناگوار خواند. آیا این اتفاق یک فاجعه ی دیپلماتیک بود یا دیپلماسی نوین؟
برخی از تحلیلگران رفتار ترامپ را درچارچوب رئال پلتیک تفسیر می کنند چرا که می دانیم رئال پلتیک باور دارد اصل اساسی در سیاست باید تمرکز بر قدرت محض بدون ملاحظات اخلاقی یا ایدئولوژیک باشد، چنان که ماکیاولی، پایه گذار فسلفی این رویکرد، برای توصیف آن از کلمه virtue استفاده می کند که به معنای فضیلت اخلاقی نیست بلکه مقصود او شهامت عملگرایانه در اِعمال قدرت است. از دیدگاه او هدف این رویکرد، دستیابی به منافع عملی و ملموسِ سیاسی و اقتصادی است و در واقع نوعی تدبیر مصلحت اندیشانه برای شهریار هر سرزمین است؛ مصلحتی که همواره بر اخلاق ارجحیت دارد حتی اگر به تحقیر و ترس و تحمیل اراده بر متحد سیاسی بیانجامد.
اما بنظر می رسد سیاست ورزی دونالد ترامپ نوع خاص و بی سابقه ای از رئال پلتیک باشد، چرا که نمونه های تاریخی برجسته در رئال پلتیک-برخلاف ترامپ- همیشه در سایه کار کرده اند و برای اقدامات خود توجیه اخلاقی یا حقوقی می آوردند، متحدان خود را حفظ می کردند و به مشروعیت بین المللی اهمیت می دادند. اتو فون بیسمارک، یا صدراعظم آهنین، که یکی از بزرگترین سیاستمداران و نمونه ای کلاسیک رئال پلتیک موفق در تاریخ، همیشه نقاب داشت. او که نقشی کلیدی در شکل دهی به توازن قوا در اروپای قرن نوزدهم ایفا کرد می دانست اعتراف به بی اخلاقی در سیاست ورزی مشروعیت یک نظام سیاسی را از بین می برد، از این رو در گفتار حفظ ظاهر می کرد اما در عمل از فریب بهره می گرفت و برای رسیدن به مقاصد خود از تهدید و جنگ افروزی های حسابگرانه کم نمی گذاشت. هنری کسینجر نیز هرچند در عمل باور داشت سیاست، بازی بی رحمانه ی قدرت است نه آرمان گرایی اخلاقی اما می کوشید جنبه های غیراخلاقی رئال پلتیک خشن اش را بپوشاند.
بنابراین، اگر دونالد ترامپ را یک استراتژیست عمل گرا و رئال پلتیسین بدانیم، با توجه به نمایش صریح قدرت و منفعت و بیان بی پرده ی نیات و معیار های تصمیم گیری و عمل او، می توان سیاست ورزی ترامپ را یک رئال پلتیک بی نقاب نامید. با این حال احساس می شود که تناقضی در این اصطلاح وجود دارد چرا که بنظر می رسد در ذات رئال پلتیک همواره نوعی پرده پوشی و پنهان کاری وجود داشته که با رئال پلتیک بی نقاب سازگار نیست و این اصطلاح، و این روش سیاست ورزی، را پارادوکسیکال می کند، چنان که شاید بتوان آن را سورئال پلتیک نامید. اما آیا بین رئال پلتیک بی نقاب و سورئالیسم، که یک مکتب هنری-فلسفی است، می توان رابطه ی معنی داری برقرار کرد و آن ها را معادل هم دانست؟
در واقع با کمی تأمل درخواهیم یافت که هر دو شکل خاصی از فراتر رفتن از واقعیت ظاهری هستند. به بیان روشن تر، وقتی سیاستمداران چنان بی پرده دروغ می گویند که مرز واقعیت و نا-واقعیت مخدوش می شود و قابل تشخیص نیست می توان از نوعی سورئالیسم سیاسی سخن گفت. سورئالیسم از واقعیت فراتر می رود تا به حقیقتی پنهان برسد و واقعیت های عمیق تر از راه ناخودآگاه، رؤیا و امور غیرمنطقی کشف کند. سورئالیست ها، ظاهر واقعیت، یا واقعیت قراردادی و ساختگی، را تحریف می کنند تا باطن واقعیت آشکار شود. بطور مشابه، رئال پلتیک بی نقاب نیز پرده برداری از واقعیت خام قدرت و افشای ماهیت خشنِ پشت پرده ی سیاست است؛ بدون تزئین اخلاقی یا ایدئولوژیک. رئال پلتیک بی نقاب، کنار زدن ِواقعیت ساختگی دیپلماسی و عریان کردن طبیعت قدرت است. سورئالیسم و رئال پلتیک بی نقاب هر دو واکنش به دروغ های پنهان در ساختار قدرت هستند؛ سورئالیسم با تخیل، دروغ ها را افشا می کند، رئال پلتیک بی نقاب با صراحتی خشن؛ اولی واقعیت را در آینه ای کج منعکس می کند تا حقیقت آشکا شود، اما دومی با چکش، واقعیت را می شکند تا حقیقت را از درون آن بیرون بکشد. هر دو می خواهند بگویند واقعیت آن چیزی نیست که به شما می گویند.
با این وجود، رئال پلتیک بی نقاب یا سورئال پلتیک یک شمشیر دولبه و یک استراتژی انتحاری است. از یکسو، با حذف توجیه سازی های دیپلماتیک، سرعت عمل بالا را می بَرَد و تصمیم سازی سیاسی را سریع تر می کند. بازدارندگی را افزایش می یابد؛ چرا که دشمنان می دانند طرف مقابل به هیچ قاعده ای پایبند نیست. و هرچند باعث از دست رفتن متحدان سنتی می شود اما می تواند متحدانی تازه بسازد که همبازی های جدید در زمین سیاستی باشند که به قدرت بی نقاب معتقد و علاقمندند. از سوی دیگر، مانند رانندگی بدون ترمز خطر تصادف مرگبار را بالا می برد. رئال پلتیسین های بانقاب، مثل بیسمارک و کسینجر، نقاب را ترجیح می دادند چون می دانستند بقاء در سیستم بین الملل به اعتبار و پیش بینی پذیری نیاز دارد و در بلندمدت این نوع سیاست ورزی نه فقط باعث از دست رفتن مشروعیت بین المللی وشکل گیری اتحادها و ائتلاف های مخالف با رئال پلتیک بی نقاب می شود بلکه چه بسا سبب بی ثباتی داخلی شود؛ چرا که ممکن است نخبگان و مردم از سیاست های غیراخلاقی حمایت نکنند و اعتراضات گسترده شکل بگیرد. سورئال پلتیک در کوتاه مدت، کارآمد بنظر می رسد اما کاملاً این قابلیت را دارد که به کابوسی سورئال نیز تبدیل شود.
منبع خبر: پایگاه خبری تحلیلی انتخاب