نتفلیکس بهتازگی یکی از بهترین فیلمهای اکشن چند سال اخیر را منتشر کرده است. «Havoc» یک اثر خشن و بیپروا با بازی تام هاردیِ خشمگین است. کارگردان فیلم ماندگار «یورش» بار دیگر نشان میدهد که پشت دوربین چه تواناییهایی دارد. در ادامه با نقد فیلم «ویرانی» همراه ویجیاتو باشید.
خونریزیِ افراطی در هنر هفتم معمولاً (و بهحق) با ژانر وحشت گره خورده است؛ ژانری که از سادهلوحیِ دهههای ۵۰ و ۶۰ میلادی تا خشونتِ آشکارا نیهیلیستی یا شاید هم خاص دهههای ۷۰ و ۸۰، نهایت بهره را برد. در واقع، دههی ۸۰ را میتوان «خطپایان»ِ آزادیِ عمل در سینمای جریان اصلی و مستقل دانست، چرا که پس از آن، از دههی ۹۰ میلادی تا امروز، محافظهکاریِ رسمی بر صنعت سینما حاکم شد؛ رویکردی که با هدف کاهشِ سنِ مخاطبان و خودسانسوریِ خلاقانه شکل گرفت. به همین دلیل، تقریباً شاهد محو شدنِ مؤلفههایی هستیم که روزگاری بهکرات در فیلمها استفاده میشدند: از صحنههای برهنه گرفته تا خشونتِ خونین. همهی اینها در راستای همان تلاش برای کسبِ ردهبندیِ سنیِ پایینتر بود.
کودکسازی یا لوبوتومی کردنِ مخاطبِ هزارهی جدید، یعنی حذفِ هر عنصر جنجالی یا سطحیکردنِ آن در مواردی که بهندرت در فیلمها گنجانده میشود. البته استثناهایی هم در این سینما وجود دارد، و آثار گرت اِوانز، کارگردان و فیلمنامهنویسِ ولزی، نمونهی درخشانِ این استثناهاست. او خالق سه فیلمِ بهغایت خشنِ «مرانتا» (۲۰۰۹)، «یورش» (۲۰۱۱) و «یورش ۲» (۲۰۱۴) است؛ آثاری که در ژانر اکشن، سینمای غرب را به خاطر فقدانِ جسارت و شدتی که امروز تقریباً منقرض شده، شرمسار کردند. در این فیلمها، خشنترین سکانسها همچون بالههایی مرگبار تصویر میشوند که در آنها اغراق باید تنها اصل حاکم باشد و جایی برای دلخوشکردنِ تماشاگرانِ محافظهکار باقی نماند.

نگاهِ اِوانز در تمام آثارش (که علاوه بر این سهگانه، مسئولیتِ کارگردانی اثری جذاب در ژانر فولکلورِ وحشت «Apostle» را هم بر عهده داشته) همزمان به فیلمنوآر و سینمای اکشنِ اغراقشدهی دههی ۸۰، به سَم پکینپا و ژانر «کشتارِ قهرمانانه» جان وو و رینگو لام، و همچنین به وسترنِ اسپاگتی و کورئوگرافیهای یوئن وو-پینگ (استادِ هنرهای رزمی هنگکنگی که با جکی چان، وونگ کاروای، کوئنتین تارانتینو، انگ لی و برادران واچوفسکی همکاری کرده) گره خورده است.
سایهی آن سهگانهی ساختهشده در اندونزی (فیلمهایی به شدت بلندپروازانه با بازیِ ایکو اویس رزمیکار که به نمادِ هنرهای رزمیِ محلیِ پنچاک سیلات بدل شد) بهوضوح بر موفقترین فرنچایزِ اکشنِ هالیوودِ امروز، یعنی «جان ویک» (۲۰۱۴)، اثر گذاشت. حماسهی خلقشده توسط چاد استاهلسکی و کیانو ریوز، بسیاری از فلسفهی سادهگرایانه اما جنگندهی همکاریهای اِوانز و اویس را وام گرفت.
در این میان، بازگشتِ اِوانز به سینمای اکشن با فیلم «Havoc»، انتظاراتِ زیادی را برانگیخت که متأسفانه به یک سینمایی نسبی منجر شد؛ چرا که این فیلم، با وجودِ سرگرمکننده بودن، اثری تا حدی فراموششدنی است که با تأخیری قابلتوجه، دقیقاً هفت سال پس از «Apostle» به نمایش درآمد. دلیلِ این تأخیر، وسواسِ کارگردان، نیاز به بازفیلمبرداریِ برخی سکانسها و اعتصابِ بازیگرانِ آمریکا در سال ۲۰۲۳ بود که صنعت سینما را برای نزدیک به چهار ماه متوقف کرد و برنامههای بسیاری از حرفهایها را به هم ریخت.

اکنون «Havoc» که توسط نتفلیکس توزیع شده، با الهام از خشونتِ خیرهکنندهی آن سهگانه و همچنین حالوهوای فیلمهای دوگانهی پلیسیِ دههی ۸۰ (مثلاً بازخوانیِ خشنتر و بدونِ طنزِ آبکیِ آثاری مثل «۴۸ ساعت» (۱۹۸۲) والتر هیل یا «اسلحهی مرگبار» (۱۹۸۷) ریچارد دانر)، داستانِ پاتریک واکر (با بازیِ تام هاردی)، کارآگاهی در بخشِ قتل را روایت میکند که از همسر و دخترش جدا شده و برای یک سرمایهدارِ فاسدِ املاک (لارنس بومونت با بازیِ فارست ویتاکر) که نامزدِ شهرداری است، کار میکند.
واکر پیش از این، عضوِ باندی از پلیسهای فاسد بوده که به قاچاقچیانِ مواد، پول و مواد مخدر سرقت میکردند. این گروه توسط فردی به نام وینسنت (با بازیِ تیموتی اولیفانت) رهبری میشود که برای از بین بردنِ شواهد، از کشتنِ مأمورانِ مخفی هم دریغ نمیکند.
اما داستان محوری فیلم حولِ محور کشتاری میچرخد که سه راهزنِ ماسکدار بهپا کردهاند و در آن، تنها پسرِ یکی از سرانِ یاکوزا کشته میشود. او میخواهد بداند چهکسی مسئول مرگ پسرش است. نوجوانانی که برای پولدرآوردن آنجا بودهاند، بهعنوان مظنونهای اصلی دستگیر میشوند و واکر (با بازی تام هاردی) هم مأمور میشود تا پسرِ شهردار (فارست ویتاکر) را از این آشفتگی نجات دهد. علاوه بر اینها، ماجرای پارتنر جدید واکر (جسی می لی)، همکارانش در کلانتری (مثلاً تیموتی اولیفنت)، همسر سابقش، عموی دخترِ مظنون اصلی و خدا میداند چهچیزهای دیگری هم داریم. کلی ماجرا هست. حتی شاید زیادی زیاد، با توجه به زمان نسبتاً کوتاه فیلم. و اینجا است که یکی از مشکلات «Havoc» خودش را نشان میدهد.
اما نقد اینجور فیلمها همیشه چالش بزرگی است. از یک طرف، با داستانی پیشپاافتاده و پر از تصادفهای ناشیانه روبهروییم که اساساً پایهٔ اصلی کل فیلم است. از طرف دیگر، اجرایی کاملاً خارقالعاده داریم (شاید با CGIای کمی بیشازحد) - تمام نماها، تصاویر، تدوین، کارگردانی بازیگران - که اگر بخواهیم از همان استعارهٔ اولیه استفاده کنیم، مثل ساختمانی است که روی این پایه ساخته شده. مشکل اینجاست که اگر پایه را شلخته بنا کنند، حتی زیباترین خانه هم بالاخره فرو میریزد.

یعنی از نظر تئوری، «Havoc» از همان اول شکست خورده. اما دقیقاً مشکل نقد چنین فیلمهایی همین است. چون چه میشود اگر برای بعضیها، همین اکشن پر از خشونت و موقعیتهای دیوانهوار کافی باشد و ضعف داستان را جبران کند؟ اما از طرفی، یکی دیگر ممکن است بگوید این فیلم آنقدر احمقانه است که نمیشود جدیاش گرفت. به هر حال، بین دو راهیِ خوب و بد گیر کردهایم.
گرت اوانز با دوگانهٔ «یورش» در سالهای ۲۰۱۱ و ۲۰۱۴، نامش را در ذهن طرفداران فیلمهای اکشن حک کرد. برای بسیاری، این فیلمها در آن دوران مثل یک انقلاب بودند، درحالیکه سینمای اکشن غرق در CGIهای خستهکننده، سکانسهای اکشنِ ناجور و کلی فقدان اصالت بود. اما بیش از یک دهه از آن زمان گذشته و این کارگردان از آن موقع فقط یک فیلم نسبتاً خوب اما کاملاً متفاوتی با بازی دن استیونز و چند قسمتی از یک سریال جنایی اکشن را ساخته.
حالا اما با فیلمی به سبک «دزد و پلیس» به ریشههایش بازگشته؛ فیلمی پر از تیراندازی، خیانت، سوراخِ گلوله و خون. اما چیزی که باعث شد در مورد کیفیت محصول نهایی شک کنیم، تولیدکنندهٔ آن است: نتفلیکس. آیا این غولِ سرخ به اوانز اجازه داد کارش را انجام دهد، یا وسطِ کارش پریدند چون باید به استانداردهای شرکت پایبند میماند؟ بااینکه فکر میکنم نویسنده تا حد زیادی توانسته فیلمی که میخواسته را بسازد، اما تقریباً مطمئنم که حداقل یک چیز که برای بعضی تماشاگران مهم است، به او تحمیل شده. اما بهترتیب جلو میرویم.
راستش را بخواهید داستان فیلم بهسادگی زیادی نازک است. اینقدر ماجراهای فرعی وجود دارد که میشد با خیال راحت سه فیلم دیگر با آنها ساخت و تبدیلشان به چیزی جذاب کرد. اما اینجا، دقیقاً همین توسعهیافتگی کم است.

مثلاً شخصیت میا (کوئلین سپولودا)، دوست یا نامزد چارلی (جاستین کورنول) که به کشتار متهم است را داریم. عموی مهربانش (لوئیس گوزمن) نگران اوست و سعی میکند امنیتش را تأمین کند. خیلی هم دوستداشتنی است، اما ازآنجاکه عمو را فقط سه بار در فیلم میبینیم - جمعاً شش دقیقه - تقریباً غیرممکن است که آنقدر با این ماجرا ارتباط برقرار کنیم تا در زمانِ حلِ آن چیزی حس کنیم. چهبرسد به اینکه چقدر کلیشهای و قابلپیشبینی است.
و اگر بخواهیم صادق باشیم! یکی از چیزهایی که قرار است تماشاگر را پای صفحه نگه دارد، معمای اولیه است: چهکسی و چرا همه را در آن اتاق به رگبار بست؟ جواب برای هرکسی که سه تا سلول خاکستری آزاد در مغز داشته باشد، کاملاً واضح است و این مسئله انرژی کل فیلم را پایین میآورد و باعث میشود افشای حقیقت در میانهٔ فیلم، اصلاً تأثیری نداشته باشد. همین را میشود در مورد پایانبندی هم گفت، اما نمیخواهم اسپویلهای زیادی را روانه مخاطب کنم.
اما حالا یک گرهگشایی که اصلاً غیرمنتظره نیست، چون از قبل واضح آن را پیشبینی کرده بودم. موضوع این است که... چقدر این فیلم فکانداز دیدنی است! (این یک اصطلاح محاورهای است، نه ناسزا. لطفاً در ذهنتان به من غر نزنید.) مدتها بود یک اکشنِ ساده، پر از خشونتِ اغراقشده و بیپروا را اینقدر خوب تماشا نکرده بودم.
آیا سطحش به «جان ویک» میرسد؟ نه بابا! صحنههای اکشن اوانز نه به دنبال ایدههای پیچیده است، نه لوکیشنهای غیرمعمول و نه استفادهٔ هوشمندانه از آنها. اینجا با لوکیشنهای ساده، ابزارهای معمولیِ کشتار و جنازههای آماده روبهروییم که مؤدبانه منتظر نوبتشان هستند. اما چیزی در نحوهٔ فیلمبرداری مت فلنری، فیلمبردار همیشگی اوانز، وجود دارد که این اکشن را خاص میکند.

با حرکت بین نماهای باز و کلوزآپ - گاهی با انتقالی نرم بین آنها - این پسرها اکشنی را نشان میدهند که در مقایسه با بیشتر فیلمهای این ژانر، وضوحی غیرعادی دارد. بله، گاهی دوربین بیدلیل میلرزد، اما همیشه تصویر آنقدر خواناست که تماشگر متوجه میشود چه اتفاقی دارد میافتد و میتواند بازی بازیگران و بدلکاران را تحسین کند. یک چیز فوقالعاده رضایتبخش در این وجود دارد که چگونه لنز دوربین حرکت شخصیت (یا حتی اسلحه) را دنبال میکند، سپس با شلیک به عقب میپرد. این به تمام اکشن حالتی پویا میدهد و مطمئناً باعث میشود تماشاگران چندین «وایسا ببینم!» از دهانشان دربیاید.
بازیگران واضحاً دارند در نقشهایشان حسابی تفریح میکنند، چون اکثرشان حتی ذرهای ظرافت در اجرا به خرج ندادهاند. فارست ویتاکر انگار تسلیم شده، چون در هر نقشی که میبینمش، همیشه همینجور بازی میکند، معمولاً با همان نگاهِ خاصش به جلو خیره میشود. خندهدار است که از بازی آرامش گلایه میکنم، اما انگار با بقیهٔ فیلم جور درنمیآید؛ جایی که همه یکییکی دستهاشان را تکان میدهند و به جای حرف زدن، فریاد میکشند.
تام هاردی هم تقریباً همان نقشی را بازی میکند که در «ونوم» و نصف فیلمهای دیگرش داشت؛ یعنی پرسر و صدا و پرزرقوبرق است. اولیفنت هم دقیقاً همان نقشی را دارد که همیشه در آن عالی است. هرکدام از آنها بهطور کامل در چارچوبی که فیلمنامه ازشان خواسته موفق عمل میکنند، اما اگر این را بازی خوب بنامیم، مثل این است که بگوییم فیلمِ اکشن یک شاهکار هنری و فلسفی است - یعنی درست است، اما در آیینهای کاملاً کج.
در یک نگاه: «Havoc» یک اکشنِ خالص است که با میلیاردها ماجرای فرعی به هم چسبیده که شاید فقط دو تای آنها بهدرستی توسعه یافته باشند. بهعنوان یک اثر هنری، تولیدی کاملاً متوسط است، اما از نظر سرگرمیِ محض، سخت است که با آن حسابی خوش نگذرانید. این یک محصول خاص است که میتوانست غولی در این ژانر باشد (با چنین بازیگرانی، اصلاً سخت نیست)، اگر فقط کمی بیشتر در فرِ تنورِ استعاری باقی میماند. به هر حال، تماشایش راحت و لذتبخش است.

نقاط قوتِ فیلم: فضای خیابانیِ فوقالعاده، دیالوگهای هوشمندانه، بازیهای درخشان (بهویژه تام هاردی و جسی می لی در نقشِ الی، همراهِ بیتجربهی واکر) ، سکانسهای اکشنِ خیرهکننده و خشونتِ خونینِ سبکِ دههی ۸۰، پرداختِ موضوعِ فسادِ شهری
نقاط ضعف: گاهبهگاه بیشازحد گیجکننده و نامنسجم، توسعهنیافتگیِ شخصیتها، استفادهنکردن از پتانسیلِ بازیگران (مخصوصاً ویتاکر، اولیفانت در نقشِ شرور، و حتی لوئیس گوزمن در نقشِ رائول، داییِ میا که متخصصِ جعلِ گذرنامه است)، مونتاژِ ناموفق در روشنکردنِ برخی موقعیتها، پایانبندیِ نهچندان درخشان
در نتیجه «Havoc» دستکم یک تجربهی آدرنالینی ارائه میدهد که بر پایهی کاریزمای تام هاردی (که تهیهکنندگیِ فیلم را هم بر عهده داشته)، لیترها خونِ ریختهشده روی پرده، و انرژیِ تصویری و روحیهی جسورانهی گرت اِوانز بنا شده است؛ کارگردانی که از ترسو بودنِ سینمای اکشنِ دیجیتالزدهی امروز فرار میکند.
پینوشت: متوجه شدم که در مورد تأثیر نتفلیکس چیزی نگفتم. منظورم این بود که بعضی چیزها مجبور بودند با CGI ساخته شوند (مثل تعقیبوگریز اولیه)، چون انجام واقعیشان یا زیادی خطرناک بود یا زیادی گران. مطمئنم که خود کارگردان اصرار داشت آنها را «به صورت خام» در محیط شهری انجام دهد.

منبع خبر: ویجیاتو